پابلو برای فرار از رابطهای عاطفی که از عشق به وسواس مریض تبدیل شده است، از برمه به سیلانِ تحت استعمار بریتانیا میگریزد. در آنجا، او هر روز صبح زنی طردشده را میبیند که چاه فاضلاب خانهاش را خالی میکند. برای پابلو، این زن تجسمی از معصومیت است. روزی ناگهان، دست زن را گرفته و او را به اتاق خوابش میبرد. زن که نمیتواند سرنوشت عجیب خود را باور یا قبول کند، در برابر اتفاقاتی که بعد از آن رخ میدهد، منفعل باقی میماند.
جهت ارسال دیدگاه ، ابتدا در سایت لاگین کنید ورود به سایت